سلام عزیزم
دلم برات خیلی تنگ شده
خوبی؟
دیشب شامم رو که خوردم مسواک زدم و رفتم که بخوابم
ساعت حدود یازده و نیم شب بود
از خستگی خودم رو روی تخت انداختم
کم کم چشمام داشت گرم میشد که یادم افتاد امتحان داریم
با عجله سراغ کتابخونم رفتم
کتابم رو برداشتم بازش کردم و دیدم بله
دو تا از درسای جدید رو هم باید بخونم
حوصلهش رو نداشتم
ولی خب چاره ای نبود
شروع کردم به خوندن
ساعت یک و ده دقیقه بود که درس اولش تموم شد
دیگه نای خوندن نداشتم
به سراغ اشپزخونه رفتم و یه نسکافه برای خودم درست کردم تا خواب از سرم بپره
نسکافه رو خوردم و شروع کردم درس دوم رو خوندم
ساعت دو و نیم شده بود
رفتم بخوابم خیلی خسته بودم اما مگه حالا خوابم می برد
یکدفعه به یاد تو افتادم
گفتم الان باید خوابیده باشی
خیلی دوست داشتم بالا سرت بشینم و موهاتو نوازش کنم
از این ارزوی بیجا خندم گرفت
داشتم به این فکر می کردم که تو الان شانزده ، هفده سالته
سه چهار سال دیگه کم کم برات خواستگار میاد
اون وقت اگه موقعیت یکی از خواستگارات از من بهتر باشه تو چیکار می کنی؟
بعد فکر کردم که اگه به اون جواب مثبت بدی من چیکار کنم؟
گفتم خب تو حق داری
نمی تونی زندگیتو به خاطر من خراب کنی
تصمیم گرفتم که اعتراضی نکنم
گفتم دعا می کنم که خوش بخت بشی
بعد فکر کردم اگه جشن عروسیت دعوت شدم چه کار کنم
اگه بیام حتما خاطراتمون برات تداعی میشه و ناراحت میشی
نه من نباید تو رو توی جشن عروسیت ناراحت کنم
حتما اون موقع دوست دارم که یه کادو برات بفرستم ولی اگه همسرت بفهمه ناراحت میشه
پس تنها کادو و بهترین کادویی که اون موقع می تونم بهت بدم اینه که براتون دعا کنم
بعد فکر کردم من چی؟
ایا بعدش من می تونم ازدواج کنم؟
ایا بعدش می تونم غیر از تو کسی رو به عنوان همسرم قبول کنم
تو جشن عروسیم می تونم قبول کنم که غیر از تو کسی رو پیشم بنشونن
با خودم گفتم
نه ......... من
نه
من نمی تونم چنین چیزی رو قبول کنم
من بقیه ی عمرم رو دعا می کنم که تو خوشبخت باشی
هرجایی که هستی
با هر کسی که زندگی می کنی
همیشه خوشحال باشی
ناگهان به خودم اومدم و دیدم که تمام صورتم از اشک خیس شده
به بالشم دست کشیدم
بالشم هم از اشک هام خیس شده بود
یعنی من تمام این مدت داشتم گریه می کردم؟
اون شب نفهمیدم کی خوابم برد
صبح با صدای ساعت بیدار شدم
خدا رو شکر کردم که هیچ کدوم از افکار تلخ دیشب حقیقت نداره
توی ایینه خودمو نگاه کردم
از گریه های دیشب چشمام قرمز قرمز شده بود
یه دستی به موهام کشیدم حاضر شدم و به دانشگاه رفتم
وای چه شبی بود
نه خدایا
تو نذار
خدا خودت نذار که کسی عشقه منو ازم بگیره
دیگه چیزی برای گفتن ندارم