به یاد تو .....
دستهايم را به ضريح دلت گره زده ام
ز ره تنهايي آمده ام در آستان دلت خيمه زده ام
از آفتاب نگاهت عشق مي باريد
تنم را به گرمي اين عشق تكيه زده ام
شبي كه شاپرك تنهايي به خلوت لحظه هاي من آمد
تو شمع شب تارم ، دستهايم را به دور تو حلقه زده ام
به گيسوي نازك احساسم شانه اي ننشست
به شانه ي نگاهت دلم را شانه زده ام
ماه پنهان شد ز رخ مهتابي و ماهت
به آسمان شبم چشم تو را سرمه زده ام
منم آن زهره ي قلب بي ستاره ي آدمها
منم آن تنها ، تنهاييم را به ياد تو مژه زده ام
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۷/۰۸/۰۱ ساعت ۲:۳۴ ب.ظ توسط ميلاد
|